معنی محنت کشیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

لغت نامه دهخدا

(رُ دَ / دِ)

سختی کشیده. رنج دیده. تحمل درد و ناملایم و اندوه کرده:
مرد محنت کشیده ای شب دوش
چون تنومند شد به طاقت وهوش.
نظامی

(شَ بَ تَ)

به رنج بودن. سختی کشیدن. تحمل درد و اندوه و غم کردن: بیچاره متحیر بماند و روزی دو بلا و محنت کشید. (گلستان)

(مِ نَ دی دَ / دِ)

حالت و چگونگی محنت دیده. غمدیدگی. سختی کشیدگی

رنج کشیده رنج کشیده مشقت دیده: دلباخته ای محنت کشیده

تحمل رنج و مشقت کردن

کیفیت و حالت محنت دیده

((~. کَ دَ))

رنج بردن، زحمت کشیدن

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما